۱:۳۷ بامداد – سه شنبه ۲۹ تیر ۸۹

شب تار است و ره ِ وادی ایمن در پیش آتش طور کجا ، موعد دیدار کجاست
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌هاست بسی ، محرم اسرار کجاست

۱. بابا مامان تا چند ساعت دیگه میرن حج عمره. نگرانم هر موقع که میرن مسافرت. یادم باشه فردا صدقه بندازم.
۲. دو تا کار تازه رو قراره شروع کنیم. اگر همه چیز مساعد باشه بعد از دو سال بیکاری رسما دوشغله میشم. امیدوارم که اینطوری بشه. «هامد ِآینده» به پول نیاز زیادی خواهد داشت.
۳. رسما تفریحمون شده راه رفتن و توی پارک نشستن. گهگداری یک دلستر یک لیتری هم میخریم و سه نفری میخوریمش. گه بگیرن این مملکت رو که برای یک آدمی به سن و سال من هیچ تفریحی نداره.
۴. چیه خب مثلا میام اینجا غرغر میکنم ؟ پاکش کنم این همه سرور و پهنای باند و کوفت و مرض دیگه اشغال نشه واسه همچین مهملاتی !

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما ،‌گل بی‌خار کجاست