تنها همدم این روزهای من : چایی و شاهین نجفی و بس!
گل بیخار کجاست؟
ژوئیه 20, 2010
۱:۳۷ بامداد – سه شنبه ۲۹ تیر ۸۹
شب تار است و ره ِ وادی ایمن در پیش آتش طور کجا ، موعد دیدار کجاست
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند نکتههاست بسی ، محرم اسرار کجاست
۱. بابا مامان تا چند ساعت دیگه میرن حج عمره. نگرانم هر موقع که میرن مسافرت. یادم باشه فردا صدقه بندازم.
۲. دو تا کار تازه رو قراره شروع کنیم. اگر همه چیز مساعد باشه بعد از دو سال بیکاری رسما دوشغله میشم. امیدوارم که اینطوری بشه. «هامد ِآینده» به پول نیاز زیادی خواهد داشت.
۳. رسما تفریحمون شده راه رفتن و توی پارک نشستن. گهگداری یک دلستر یک لیتری هم میخریم و سه نفری میخوریمش. گه بگیرن این مملکت رو که برای یک آدمی به سن و سال من هیچ تفریحی نداره.
۴. چیه خب مثلا میام اینجا غرغر میکنم ؟ پاکش کنم این همه سرور و پهنای باند و کوفت و مرض دیگه اشغال نشه واسه همچین مهملاتی !
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما ،گل بیخار کجاست
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند …
آوریل 20, 2010
1- اگه اینجا آپدیت نمیشه بخاطر این نیست که نویسندهاش حرفی برای گفتن نداره، به این خاطره که خوشش نمیاد غرغر کنه.
2- چقدر بده که آدم هیچ کسیو نداشته باشه که باهاش حرف بزنه از مشکلاتش بگه. اگه دوستان کسایی هستند که موقع سختی به داد آدم میرسن میتونم بگم که هیچ دوستی ندارم.
3- (سانسور شد)
4- هیچی دیگه ! همینا بود … هر چی فکر میکنم کسی یا چیزی رو نمی تونم پیدا کنم که مشکلات رو گردنش بندازم. اگر اینم و اینجام دلیلش خودمم . خودم و خودم. اگر فکر میکنید برای شما دوست خوبی هستم ، دوست ِ خوبی برام باشید . لطفا !
کابوس
مارس 11, 2010
انگار خوابیدی و داری کابوس میبینی،یه کابوس خیلی ترسناک. یهو از خواب میپری و وقتی به خودت میاد میبینی که زندگی در بیداری ترسناکتره… اونوقته که برمیگردی به همون کابوس
– یادت نمیاد آخرین بار کی خواب خوش که نه، خواب ِ بدون کابوس دیدی!
1388-08-15
نوامبر 7, 2009
چند روز قبل ، آرمان ازم پرسید که آیا میشه از روی وبلاگ کسی در مورد شخصیتاش قضاوت کرد یا نه . اون موقع با توجه به تجربههای قبلی با قاطعیت زیادی گفتم «بله»
اما اگر بخوام دقیقتر بگم جواب میشه «بله و نه » نمی دونم تا حالا هیچ جای دیگه از دنیا زندگی نکردم که بتونم بگم اونجا چقدر میشه اینکار رو کرد اما اینجا بیشتر میشه «نه»! بستگی داره خود آدم چه جوری باشه. یکی مث من که از هر ۱۰ تا چیزی که میخواد بنویسه ، در موردشون بگه ، حرف بزنه ۶ تاشو بخاطر ملاحظات و غیره و غیره نمیگه رو اگر هم بخوای در مورد شخصیتش بگی حداکثر چهار قسمت از ده قسمتش رو شناختی. عادت کردیم به خودسانسوری. عادتمون دادن !
خیلی وقت پیش گفتم داشتن دید سیاسی مثل «شورت» هست ، هیچکس بدون شورت از خونه بیرون نمیره و هیچکس هم شورتش رو سر چوب نمیزنه و توی هوا تکونش نمیده که آی ملت شورت ِ من این رنگیه ! هر کسی دید سیاسی خودشو داره ، برداشت خودش رو از وضع جامعهاش داره و خیلی هم نمیشه عوضش کرد. این هم به هر حال بخشی از اون آدم هست.